سخنان ويكتور هوگو-سری سوم
سخنان ويكتور هوگو-سری سوم
اگر چشم و هم چشمي در زندگي بشر نبود، نه نوآورياي ميشد و نه كشفي.
چشم و هم چشمي درست، سبب درست كردن افراد و در نتيجه، سامان يافتن جامعه است.
سرافرازي، ستارهاي است كه نورش دير به زمين ميرسد، ماهي است كه اشعهي آرام و كمرنگ آن تنها بر گورها ميتابد.
هركس ارزش خود را خود، تعيين ميكند.
انسان راستگو، خوش سيماتر است، سرنوشت، او را چنين نقش كرده و خورشيد شامگاهي تا حد خداوندي، سزاوار ستايش.
من مردي انديشندهام كه درد را ميشناسد.
در نوشتن از آنچه ديگران نوشتهاند، نبايد ياري خواست، بلكه از جان و دل خويشتن است كه بايد ياري جست.
تاريخ ميآيد و ميرود، ولي هنر باقي ميماند.
از ديده ي هنر، هيچ چيزي زشت نيست.
زندگي، بدبختي، گوشه نشيني، سرگرداني و تهيدستي، ميادين كارزارياند كه قهرمانان آن، قهرمانان ناديدني آن، گاه به مراتب نيرومندتر از قهرمانان نامي هستند.
زيبايي كه با دانش همراه نباشد، به گلي بيعطر و بو ميماند.
بدون زشتي، زيبايي معنايي [ =چمي ] ندارد.
شما يك ستاره را به دو دليل مينگريد: براي آنكه درخشان است و براي آنكه نفوذناپذير است. نزديك به خود درخشندگياي دلنوازتر و رازي بزرتر داريد و آن، زن است.
زندگي بدون زن در نظر من گلستاني بدون گل و عطري بدون بو و خواب آسودهاي بدون روياي خوش، بيش نيست.
هر زن پاكدامني، زيبا و دلپسند است.
زندگاني، گل است و عشق، عسل آن.
عشق، يك نفس آسماني از هواي بهشت است.
خدا پايان شكوه جهان آفرينش است، عشق، پايان شكوه آدمي.
انسان، نيازمند عشق است.
خلاصه [ =كوتاه ] كردن جهان آفرينش در يك نفر و بزرگ كردن يك نفر تا مقام خدايي، عشق يعني اين.
عشق، قانون و شهوت، دام است.
براي عشق هيچ چيز كفايت نميكند. عاشق، نيك بختي دارد، بهشت ميخواهد، بهشت دارد، آسمان ميخواهد.
عشق، زشت و زيبا نميشناسد.
عشق پاك، مي تواند نيكبختترين و دلانگيزترين زندگي را به وجود آورد.
جان آدمي چه اندوهگين است، هنگامي كه اندوهاش از عشق است.
عشق راستين هرگز فرو نمينشيند. روي هيزم سوخته را خاكستر ميگيرد، ولي ستارگان، تابناكي خود را از دست نميدهند.
ازدواج چيز شگفت آوري است، گاه شيران را روباه و گاه روبهان را شير ميكند.
گل شاديبخش زندگي، تنها با تبسم ملكوتي [ =آسماني ] كودك شكفته ميشود.
ما فرزندان خود را بسيار بيش از آنكه آنها ما را دوست ميدارند، دوست داريم.
بهترين دوستان من كساني هستند كه پيشاني و ابروهاي آنها باز است.
كسي كه مورد توجه مردم قرار گيرد، ممكن نيست سبب برانگيختن خشم و كينه ي دشمنان نشود.
درد و رنج، كوتاه است و زودگذر؛ براي فراموشي، اينها لازمهي زندگياند و گرانترين گورها جز حفرهاي تاريك نيست.
اگر انسان بتواند رنج را نيز بهمانند شهري ترك گويد، ميتواند خوشبختي را از سر گيرد.
سرمشق [ =نمونهي ] چكامه سرا يكي است، طبيعت و رهبر او يكي است، راستي.
دوستان از ستايش بسيار زود خسته ميشوند، ولي دشمنان از دشنام دادن هرگز خسته نميشوند. دشنام زياني نميرساند و دشمنان از اين بيخبرند. آنها نميتوانند از ناسزاگويي خودداري كنند و اين، زيبايي كار است.
هنر ميتواند نگهدار و نگهبان هر گوهري باشد.
بدون دادگري، هيچ گونه پيشداوري درست نيست.
به باور من، هر چكامه سراي راستين بايد با ديدگاههايي كه از حقايق ابدي در او به وجود ميآيد، بر همهي انديشههاي زمان خود، چيره و توانا باشد.
هنر، سرافرازي و شادماني است.
هنر، آتشي است كه در طوفان، برافروخته است و آسمان آبي را روشن ميسازد.
خنده، خورشيدي است كه زمستان را از نژاد انساني دور ميكند.
بدون اميد، هزار آسمان فراواني هم ديناري نمي ارزد.
تلاش و كوشش دو گونه است: تلاش دروني، كه همانا انديشيدن است و تلاش بيروني، كه همانا كردار است. اين دو چيز همراه با يكديگر، انسان را به نتيجه ي دلخواه مي رساند.
زندگي شما از زماني آغاز ميشود كه افسار سرنوشت خويش را در دست گيريد.




